هستی

زندگی به روایت من

هستی

زندگی به روایت من

آدمـ هـا کـه " عـوض " می شونـد ...

آدمـ هـا کـه " عـوض " می شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـی شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
...از گـودال هـای ِ عـمیـقی کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان می کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـی کُنـند ...

سرود آشنایی

کیستی که من
این‌گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو می‌گویم
کلید خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نان شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
بر زانوی تو
این‌چنین آرام
به خواب می‌روم؟
. . .
. . .
کیستی که من
این‌گونه
به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می‌کنم؟


سرود آشنایی
برگرفته از دفتر:<<آیدا در آینه>>

ترمز کن به جایش...!

جایی باید ترمز کنی، برای حست نسبت به آدمها...
خالی بگذاریشان ،
خیلی ها پر که باشند از تو ، میروند .پر می شوند ؛.........
سر ریز می کنند ...
تاب نمی آورند ،
...وقتی ظرفشان کوچک است چرا این حس گس را باید برای خودت بخری ؟!
ترمز کن به جایش...!

نوشته مارشال برمن

ایوان کارامازوف -قهرمان رمان داستایوسکی می گوید:مرگ کودکان ، بیش از هر چیز دیگری ، این میل را در او بر می انگیزد که بلیط ورود خویش به عالم هستی را پس دهد. ولی او بلیط خویش را پس نمی دهد. او به جنگیدن و عشق ورزیدن ادامه می دهد: او به ادامه دادن ادامه میدهد. از کتاب هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می رود،تجربه مدرنیته 

 

 

 

 

 نوشته مارشال برمن

دور دست

 دل شکستم میگی که باش
 

 از زندگی خستم میگی که باش
 

 راهی نمونده همه راها روم بستن
 

 رازی ندارم که نباشه فاش
 

 واژه دلتنگی رو شنیدی حتما
 

 احساسی نداری دیگه به من
 

 عشق اگه فانوسه
 

 حتی به اندازه کورای شهر
 

 چیزی نمیبینی
 

 نگو که نه
 

 تو اشتباه منی
 

 راهی که نمیشه برگشت